باز آمدی ای جان من جان ها فدای جان تو Ahmad Zahir احمد ظاهر

باز آمدی ای جان من جان ها فدای جان تو جان من و صد همچو من قربان تو قربان تو من کز سر آزادگی از چرخ سر پیچیده ام دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو آشفته همچون موی تو کار من و سامان من سست است همچون بخت من عهد تو و پیمان تو مگذار از پا اوفتم ای دوست دستم را بگير روی من و درگاه تو دست من و دامان تو گفتی که جانان که ام ؟ جانان من جانان من گفتی که حیران که ای ؟ حیران تو حیران تو امشب اگر مرغ سحر خواند دورو می خوانمش چون بارها بر بست لب او در شب هجران تو با بوسه ای از آن دو لب اکرام را اتمام کن هر چند که باشد“پارسا“ شرمنده ی احسان تو
Back to Top